زندگی یک دختر

ساخت وبلاگ
چند وقتیه دارم با افسردگی میجنگم. فکر میکردم تابستون که بگذره و هوا خنک بشه حال منم خوب میشه .توی تابستون دارو شروع کردم برای خودم (شما این کارو نکنید)خوب بودم تقریبا ، پاییز که اومد گفتم خب لابد مثل هر سال پاییز سر حال و خوب میشم.اما کم کم که دارو رو قطع کردم حالمم بد و بدتر شد.اینطور نیست که همه ی روزها بد باشم ،نه .ممکنه یه روز‌هایی خیلی هم پر انرژی و سر حال و سرخوش باشم ،برم بیرون پیاده روی ،برنامه ریزی عروسی و فرمالیته و هزارتا چیز دیگه بچینم ،ولی امان از روزهایی که این سگ سیاه(افسردگی) لعنتی پاچمو میگیره.دلم میخواد تمام روز بخوابم و گریه کنم ،غذا نخورم ،خودمو بابت کارهای کرده و نکرده اونقدر سرزنش کنم که از خودم متنفر بشم‌ ، تمام اطرافیانمو مقصر بدونم ،با کوچیک ترین حرف و حرکتی ناراحت بشم و برم توی اتاقم گریه کنم.از همه بیشتر روی کارها و حرف های امید حساس میشم.ممکنه ازم بپرسه فلان کارو بکنم یا فلان عروسی رو برم؟من میگم اره مشکلی نیست .ولی اگه بدون من بره (که رفت ) یه فروپاشی روانی درست حسابی برای خودم جور میکنم .حالا فکر‌ نکنید وحشی بازی در میارم و همش در حال دعوا و داد و بیداد هستما .نه اتفاقا برعکس ، ساکت تر و آروم تر از همیشه ام هستم .این ناراحتی ها رو همشون رو توی خودم جمع میکنم ،جمع میکنم ،جمع میکنم ....دیگه چی؟دیگه اینکه هیچ چیزی برام لذت بخش نیست.قبلنا عاشق فیلم و سریال دیدن بودم.هر فیلم جدیدی میومد در اولین فرصت با کلی ذوق میدیدمش .حتی شبای امتحانام مینشستم چند قسمت سریال کره ای میدیدم و از ذوق غش و ضعف میکردم برای شخصیتا و پسرای کیوت سریال . الان چی؟ الان فقط برای اینکه وقتم بگذره اینستا رو بالا پایین میکنم .بازی نصب میکنم یکم سرگرم بشم یک ساعت بعد پاکش میکنم. زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 16:19